دل بی چتر
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر , دل بی چتر مرا مهمان کن!
+ نوشته شده در شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 14:40 توسط محمد نعمتی
|
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر , دل بی چتر مرا مهمان کن!
مرداب از رود پرسید: چه کرده ای که این چنین زلالی؟
رود گفت: گذشتم!
پشت دریا شهریست که یک دوست، در آن جا دارد
هر کجا هست، به هر فکر، به هر کار ، به هر حال
عزیز است خدایا، تو نگهدارش باش.